بافتهای من

بافتهای من
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

اربعین

اربعین ایران بمانم،بی گمان دق میکنم.

😭😭😭😭
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده…

صبر

31 خرداد 1396 توسط سميرا يكه فلاح

زندگی درست مثل نقاشی کردن است.خطوط را با امید بکش؛ 

اشتباهات را با مدارا پاک کن؛ 

قلم مو را در صبر زیاد غوطه ور کن، 

و با عشق رنگ بزن…

 نظر دهید »

ربنا آتنـــــــــــــــــا

11 خرداد 1396 توسط سميرا يكه فلاح

اندوهم را تو برطرف مے کنے …

فریادم را تو جواب خواهے گفت …

دستهایم را تنها تو خواهے گرفت .

همیشه و وقتے با شکسته هایم

دست بالا گرفته مے گویم :

” ربـــــنا آتنـــــا

 1 نظر

حکایت

05 خرداد 1396 توسط سميرا يكه فلاح

حکایت گنجشکی که با خدا قهربود !⭐ روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.⭐فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:⭐می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.⭐و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.⭐ فرشتگان چشم به لب هایش دوختند …⭐گنجشک هیچ نگفت … و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.⭐گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.⭐تو همان را هم از من گرفتی.⭐این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟⭐لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟؟؟⭐و سنگینی بغضی راه کلامش را بست …⭐سکوتی در عرش طنین انداخت.⭐فرشتگان همه سر به زیر انداختند.⭐خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.⭐باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.⭐آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.⭐گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود…⭐خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!⭐اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت …⭐های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد …قرآن کریم / سوره بقره / آیه 216چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی.

 1 نظر

نگرشی برای خوشبختی

05 خرداد 1396 توسط سميرا يكه فلاح
 1 نظر

آدمها

05 خرداد 1396 توسط سميرا يكه فلاح

.تمامِ آدمهايى كه از ارتفاع ميترسند…

يك روز…

يك جا…

يك لحظه…

داشتند سقوط ميكردند و دستشان را به اميدِ گرفته شدن دراز كردند…

اما نبوده دستى…

نبوده تكيه گاهى…

و طورى با سر زمين خوردند…

كه حالا از يك پله ى نيم مترى هم ترس دارند…!

هواى اين آدمها را بايد داشت…

اگر دستشان را نميگيريد…

هُلشان هم ندهيد…!

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 78
  • 79
  • 80
  • 81
  • 82
  • 83
  • ...
  • 84
  • ...
  • 85
  • 86
  • 87
  • 88
  • 89
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

بافتهای من

بافتهای من
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس